وقتی کسی که عاشقش هستید، دوستتان ندارد

خرید ادکلن

وقتی کسی که عاشقش هستید، دوستتان ندارد مهم نیست، هیچ اشکالی ندارد، اصلاً مهم نیست!سخت است ولی خوب بالاخره پیش می‌آید.و البته، درد دارد.

 

شما عاشق کسی هستید که یک روزی دوستتان داشت.یا عاشق کسی هستید که طوری رفتار کرده بود که انگار به دست آوردن عشق او امکان دارد ولی الان می‌بینید که اینطور نیست.

 

یا عاشق کسی هستید که اصلاً احساسی مشابه به شما ندارد و در آینده هم نخواهد داشت.

هیچوقت.

 

یا شما عمیقاً عاشق کسی هستید که او هم عمیقاً عاشق شماست ولی این فرد در اوج عشقی که به هم داشتید به طریقی غیرقابل‌تصور موجب آزار و ناراحتی شما شد.

 

یا شما عاشق کسی بودید و او هم عاشق شما بود تااینکه یک نفر جدید از راه می‌رسد و او شما را بخاطرش ترک می‌کند. دوستانتان می‌گویند که شما از هر نظر بسیار بهتر از این فرد جدید هستید ولی عشق سابقتان همچنان با او مانده است.داستانتان هر چه که باشد، شما را با دردی جانفرسا بر جای گذاشته است.

 

همینطور که روزهایتان را درست مثل یک زامبی پیش می‌برید، تنها کاری که از دستتان برمی‌آید مرور دوباره و دوباره‌ی خاطرات در ذهنتان است. با خود فکر می‌کنید که کجای کار اشتباه کرده‌اید؟ چه باید می‌کردید که این اتفاق نمی‌افتاد؟ چه کردید که نباید می‌کردید؟ این فکر کردن‌ها می‌خواهد دیوانه‌تان کند. نه غذا می‌خورید و نه درست می‌خوابید. احساس طرد‌شدگی می‌کنید. تصور می‌کنید یک اشکالی دارید. نمی‌دانید برای اینکه این فرد به شما علاقه‌مند شود چه باید بکنید.

قلب عاشق

وقتی کسی که عاشقش هستید، دوستتان ندارد مهم نیست، هیچ اشکالی ندارد‎

اگر عشقتان با یک فرد جدید است که به مراتب از شما پایین‌تر است، نمی‌توانید درکش کنید. انگار عشق سابقتان چشمانش را رو به ایرادهای او بسته است و بدی‌هایش را نمی‌بیند. هر چه فکر می‌کنید به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسید. وقتی آن دو را با هم تصور می‌کنید اعصابتان به هم می‌ریزد. فکر می‌کنید کم‌کم دیوانه می‌شوید.

 

اگر هیچ کس دیگری در زندگی عشقتان نباشد، کنار آمدن به این مسئله حتی سخت‌تر می‌شود. عشقتان خیلی راحت یک روز از عشق شما فارغ شده یا اینکه روزی که شما عاشقش شدید او نتوانسته این حس را به شما پیدا کند. بارها برای شما توضیح داده است ولی هیچ‌چیز به جز شنیدن جمله «دوستت دارم» از زبان او شما را آرام نمی‌کند.

 

بدترین حالت این است که او دوست داشته باشد تنهایش بگذارید. هیچ کس دیگری هم در زندگی او نیست و هیچ دلیل درست و حسابی هم برای این کار خود ندارد. فقط خیلی راحت به شما گفته است، «می‌خوام تنها باشم.» آنوقت شما مدام به این فکر می‌کنید که او «هیچ‌چیز» را به «شما» ترجیح داده است.

 

ممکن است به هم قول داده بودید که اگر روزی چنین اتفاقی بینتان افتاد پیش مشاور روانشناس بروید ولی الان از رفتن پیش مشاور سر باز می‌زند. شاید هم یک روز به شما گفته بوده که غیرممکن است روزی دیگر عاشقتان نباشد ولی الان این اتفاق افتاده است. چه بلایی سر آن وعده‌ها آمده است؟ چه بلایی سر کسی که آنقدر عاشق شما بود آمده است؟ حس امنیت عشقتان کجا رفته است؟ چه بر سر زندگی‌ای گذشته‌تان آمد؟

 

شاید عشق سابقتان نگرش جدیدی پیدا کرده است. شاید درگیر میهمانی‌های شبانه، الکل یا موادمخدر شده باشد. شاید افسردگی گرفته است. شاید به شما خیانت کرده یا به نوعی مورد آزار و سوءاستفاده قرارتان داده است و به جای عذرخواهی رابطه را ترک کرده است.

 

گاهی‌اوقات اتفاقات بزرگی در زندگی می‌افتد که بیرون جهیدن از آنها دشوار یا غیرممکن به نظر می‌رسد. می‌تواند یک تصادف، مرگ یکی از عزیزان یا از دست دادن شغلش باشد. این اتفاق هر چه که باشد، مشخص است که بسیار ناگوار است. شما به او پیشنهاد کمک می‌کنید. خواهش می‌کنید که کمکش کنید. ولی انگار او هیچ تمایلی به کمک شما ندارد.

 

در تقریباً تمام این سناریوهای طرد شدن، اولین واکنش ناباوری است. فکر می‌کنید این اتفاق غیرممکن است. میلیون‌ها دلیل برای رفتار او برای خودتان می‌آورد که هیچکدام ربطی به احساس او به شما ندارد. با خودتان فکر می‌کنید، دچار بحران موقتی شده است و مدتی به استراحت نیاز دارد. یا آدم موقتی وارد زندگی او شده و به زودی به اشتباهش پی می‌برد و دوباره پیش شما برمی‌گردد. فکر می‌کنید فقط کافی است صبر کنید. داستان‌هایی مثل این را زیاد شنیده‌اید و فیلم‌های زیادی هم با این موضوع دیده‌اید و تصور می‌کنید که داستان شما هم مثل آنها در آخر خوب تمام می‌شود.

 

به تنها چیزی که می‌توانید فکر کنید این است که چقدر تمام این مدت کنار هم شاد و خوشبخت بوده‌اید. این مدت ممکن است چند هفته یا چند ماه یا چند سال باشد. هر چه که باشد ذهنتان لحظه به لحظه‌ی آن را مرور می‌کند.

 

کنار آمدن با اولین برخوردهای او برای طرد کردنتان بسیار دشوار است. عصبانی هستید، آسیب دیده‌اید، شخصیتتان خرد شده است.همه خانواده و دوستانتان را با داستان‌های ناراحت‌کننده‌تان خسته کرده‌اید. زیر چشمتان گود افتاده است. زمان به تندی می‌گذرد و مطمئنید که دیگر هیچوقت مثل قبل شاد و سرزنده و عاشق نخواهید شد.

 

بین پذیرفتن و عدم پذیرش حقیقت اینطرف و آنطرف می‌روید. با خودتان می‌گویید، بالاخره چیزی تغییر می‌کند. این یک دوره کوتاه است. کاملاً موقتی است. می‌گویید همین‌جا می‌نشینید و منتظر می‌مانید تا عشقتان دوباره برگردد.

 

ولی قسمت دیگری از شما احساس می‌کند که باید کاری کند. مطمئن نیستید که چه کاری ولی می‌دانید که نمی‌توانید فقط بنشینید و منتظر بمانید. همه گزینه‌ها و انتخاب‌ها در ذهنتان چرخ می‌زند.

 

با خودتان می‌گویید، من همه چیز را تغییر می‌دهم. به او زنگ می‌زنم یا پیام می‌دهم. با هم حرف می‌زنیم. برای او توضیح می‌دهم که کارش اشتباه است و ما به همدیگر تعلق داریم. یا نه! با خودتان می‌گویید امروز لباس‌های خوب می‌پوشم و بیرون می‌روم و خوش می‌گذرانم و چندین و چند عکس می‌گیرم و در شبکه‌های اجتماعی‌ام می‌گذارم تا ببیند که من بدون او هم می‌توانم خوشحال باشم. این باعث می‌شود دلش برای خوشگذرانی با من تنگ شود و دوباره پیش من برگردد. حتی ممکن است با خودتان فکر کنید که وانمود کنید کس دیگری در زندگی‌تان آمده است. بعد می‌گویید، نه، نه صبر کن. دارم دیوانه می‌شوم. پیام دادن بهتر است. تصادفی پیامی به او می‌دهم که انگار می‌خواستم به عشق جدیدم بدهم. بعد عذرخواهی می‌کنم. آره این خوبه.

 

همه این فکر‌ها پشت سر هم به ذهنتان می‌آید. فکرهایی احمقانه، عاقلانه یا بینابین.

 

قبل از اینکه کاری بکنید، یک قدم به عقب بردارید. نفس عمیق بکشید و بنشینید. نمی‌خواهید که از مغز یک نفر پرستاری کنید. اگر او نمی‌تواند به تنهایی تشخیص دهد، حتی گفتن عاقلانه‌ترین و منطقی‌ترین جملات هم به او کمکی نمی‌کند. وقتی وارد حالتی می‌شوید که به دنبال روش‌هایی خلاقانه برای متقاعد کردن و برگرداندن او هستید، فراموشتان می‌شود که برنده شدن در این مبارزه با عقل عشق سابقتان، وضعیتی موقتی است. نیازی نیست شما از نورون‌ها داخل مغز کسی پرستاری کنید تا رابطه‌شان را با شما بر هم نزنند. بگذارید بروند و همه سناریوهای ناراحت‌کننده‌شان را هم با خود ببرند. شما به کسی که آنقدر عاقل و باهوش نیست که ارزش شما را درک کند نیازی ندارید.

 

بله، درست است. زمانش رسیده که کاملاً فراموشش کنید و کاری جدید شروع کنید. وقتش رسیده که طرزی متفاوت به آن نگاه کنید. زمان نوسازی و تغییر و طرد کردن کسی است که طردتان کرده است.

 

عاشق بودن

یک شریک‌زندگی فوق‌العاده، هر اتفاقی هم که بیفتد شما را دوست خواهد داشت‎

 

البته فراموش کردن سخت است. سخت است ولی ممکن است. هیچ کاری نکردن سخت است ولی این بهترین کاری است که می‌توانید بکنید. ارزش و احترام خودتان را نگه دارید و هیچ کاری انجام ندهید. اول از همه، خیلی مهم است که باور کنید این جدایی اتفاق افتاده است. بله اتفاق افتاده است. شما طرد شده‌اید. آن را همانطور که اتفاق افتاده بپذیرید. بگذارید کم‌کم در ذهنتان جا بیفتد و شروع به انجام سخت‌ترین کار ممکن کنید: هیچ کار. هیچ کاری نکردن در موقعیتی مثل این واقعاً انرژی می‌برد. انرژی خیلی زیادی می‌برد. فکر می‌کنید که همه وقتتان را به هیچ‌کاری نکردن می‌گذرانید چون این دقیقاً همان کاری است که دارید انجام می‌دهید.

 

خیلی وقت‌ها سعی می‌کنیم برای فرار از احساس ناراحتی، عصبانیت، خیانت یا طردشدگی، موقعیتمان را تغییر دهیم. وقتی ایده تغییر وضعیت را کنار بگذاریم، احساسات خودشان را نشان می‌دهند.

 

علاوه بر احساسات طبیعی افسوس خوردن، طردشدگی گفتگوی منفی با خود و پایین آمدن اعتمادبه‌نفس را هم همراه خود می‌آورد. احساس می‌کنید یک بازنده واقعی هستید و فکر کاری کردن دوباره به سراغتان خواهد آمد. اینبار به جای اینکه سعی کنید کاری انجام دهید، کاری برای خودتان انجام دهید. ایده‌های مختلفی در ذهنتان می‌چرخد:

 

آرام‌تر، لاغرتر، شادتر می‌شوم. دیگر اینقدر گلایه نمی‌کنم. خانواده و دوستانم را که تا قبل از این برایم غیرقابل‌تحمل بودند، دوست خواهم داشت. درسم را ادامه می‌دهم. لباس‌های نو برای خودم می‌خرم. یک ماشین جدید می‌خرم. برای خودم یک سگ یا گربه می‌خرم. کارم را عوض می‌کنم. خانه‌ام را مرتب نگه می‌دارم. غذاهای خوشمزه برای خودم می‌پزم. به حرف‌های دیگران گوش می‌کنم. شب‌ها زودتر می‌خوابم. بیشتر عبادت می‌کنم. هر کاری، دقیقاً هر کاری می‌کنم تا آن فرد دوباره پیش من برگردد. همانی می‌شوم که او همیشه می‌خواست. خودم را کاملاً عوض می‌کنم تا دوستم داشته باشد. می‌توانم اینکار را بکنم. اینکار را می‌کنم. آره …

 

نه، بس است!

 

همین جا بایستید! فکرهایی مثل این را از ذهنتان بیرون بریزید. از وعده تبدیل شدن به یک قدیس به خودتان دست بردارید. وقتش رسیده دوباره به پذیرش وضعیت و هیچ‌کاری نکردن برگردید. همین الان، زمان طرد کردن کسی است که طردتان کرده است.

 

تغییر کردن به خاطر یک نفر دیگر را فراموش کنید. تغییر دادن کل زندگی‌تان برای اینکه یک نفر قدرتان را بداند و دوستتان داشته باشد را فراموش کنید. فراموشش کنید!

 

اولین کاری که باید بکنید این است که وضعیت را به خودتان بقبولانید. یعنی به خودتان بگویید با وجود این اتفاق باز هم اشکالی ندارد و همه چیز مرتب است. البته ممکن است نیاز به اصلاحاتی داشته باشید ولی بپذیرید که شما یک فرد دوست‌داشتنی و باارزش هستید و اگر طرفتان ارزشی برای چیزی که هستید و می‌توانید باشید قائل نیست، تنها یک راه پیش رویتان است: طرد کردن کسی که طردتان کرده است.

 

زمان طرد کردن کسی است که طردتان کرده است و تصور کرده است شما شیئی با تاریخ‌مصرف هستید. طرد کردن او باعث شده تصور کنید ارزشی ندارید. این درست نیست و هر چیزی که عشق سابقتان نتوانسته در شما ببیند مشکل اوست نه شما.

 

شما به کسی نیاز دارید که ارزش‌های فردی شما را ببیند و باور داشته باشید. نه کسی که برایش شما فقط یک گزینه میان گزینه‌هایش دیگرش هستید. شما کسی که قدردان خوبی‌های شما نیست را نمی‌خواهید. شما کسی را می‌خواهید که خوبی‌هایتان را ببیند و قدرتان را بداند.

 

البته ممکن است طرفتان خوبی‌های شما را درک کرده باشد ولی بخاطر موقعیت سخت زندگی خودش بخواهد از شما جدا شود. این هم دلیل نمی‌شود که به او یک وقفه و فرصت بدهید. چون این فرد شما را ناراحت کرده است و او کسی است که نمی‌تواند در آن واحد با زندگی‌اش و شریک‌زندگی‌اش کنار بیاید.

 

یک شریک‌زندگی فوق‌العاده، هر اتفاقی هم که بیفتد شما را دوست خواهد داشت. این کسی است که باید وقتتان را با او صرف کنید. بگذارید عشق سابقتان به راه خود برود. شما هیچ کاری نمی‌توانید برای برگرداندن او انجام دهید. درست است که فراموش کردن او سخت است ولی باید بگذارید آرام آرام از ذهن و قلبتان بیرون رود.

 

تا زمانیکه آن عشقی به سراغتان بیاید که برایتان ارزش زیادی قائل است و خوبی و فوق‌العادگی شما را می‌بیند. بعد از جدا شدن از کسی که به اندازه کافی برای شما ارزش قائل نبود، باید با خودتان خوب باشید. زندگی‌تان را جلو ببرید و همان کسی شوید که همیشه دوست داشتید باشید.

 

هر رابطه یک تجربه برای یادگیری است. ما یاد می‌گیریم که کدام قسمت‌های خودمان را باید اصلاح یا تقویت کنیم. ولی دلیل آن این نیست که به نظر عشق سابقتان آن جنبه‌ها جذاب نبوده‌اند، بلکه به این دلیل که به نظر خودتان جذاب نیستند.

 

وقت کار کردن روی خودتان است. وقت بیرون کردن خاطرات فوق‌العاده با عشق سابقتان و جایگزین کردن آنها با اتفاقاتی است که الان در حال افتادن است. وقت متمرکز شدن روی خودتان و درس گرفتن از اشتباهات گذشته‌تان است. شاید سخت باشد به این رابطه به چشم یک اشتباه نگاه کنید ولی «باید» اینکار را بکنید.

 

به پاسخ این سوالات فکر کنید. چه کارهایی در آن رابطه می‌کردید که می‌توانند تقویت و بهتر شوند؟ چه الگوهای رفتاری در رابطه‌هایتان دارید؟ آیا این اتفاق قبلاً هم برایتان افتاده بود؟ چه زمان؟ چطور اتفاق افتاده بود؟

 

وقتی می‌خواهید از یک رابطه بیرون بیایید، رابطه‌ای که آن فرد دیگر دوستتان ندارد یا از اول دوستتان نداشته است، اعتمادبه‌نفستان نیاز به تقویت دارد. وقت آن است که منفی‌بافی‌ها درمورد خودتان را دور بریزید و خودتان را با نگاهی مثبت ارزیابی کنید. این آزمایش برای این است که بفهمید چرا روابطتان با شکست مواجه شده‌اند و اینکه برای موفقیت روابط آینده‌تان چه می‌توانید بکنید.

 

همه ما کسی را می‌خواهیم که بتوانیم با او در ناراحتی‌ها و لذت‌های زندگی‌مان شریک شویم. اگر این فرد نمی‌توانسته اینکار را بکند، باید کسی را پیدا کنید که بتواند. شاید عشق سابقتان ترس از تعهد داشته است یا اصلاً فرد مناسب برای شما نبوده است. شاید اصلاً دچار اختلال خودشیفتگی یا اختلالات شخصیتی دیگر است. فهمیدن آن کمکتان می‌کند دیگر الکی منتظر او ننشینید. خیلی وقت‌ها افراد با امیدی عبث می‌نشینند منتظر تا آن فرد تغییر کند و پیش آنها برگردد. این فقط یک خیالپردازی است که معمولاً اتفاق نمی‌افتد. کسی که از رابطه با شما بیرون می‌رود یا می‌خواهد شما برای او فقط یک دوست عادی باشید نه عشق زندگی‌اش، کسی نیست که باید در زندگی‌تان باشد. کسی که به هر دلیلی طردتان کرده است، متعلق به شما نیست.

 

دست از ناراحت کردن دوباره خودتان با سوال‌هایی مثل چه مشکلی دارید که کسی نمی‌خواهدتان بردارید. وقت کار کردن روی خودتان است، نه بخاطر او، بخاطر خودتان و احتمال اتفاق افتادن عشق واقعی در زندگی‌تان. دست از تمرکز روی اتفاقات گذشته بردارید و به آینده فکر کنید. این فرد را کنار بگذارید و بدانید که بسیار ارزشمندید.

 

حتی اگر عاشقش باشید، او شما را دوست ندارد. ولی کسی که متعلق به شما باشد، او هم عاشقتان خواهد شد. عشقی عمیق و کامل.

 

مطمئن باشید، عشق واقعی وجود دارد و برایتان اتفاق می‌افتد.

 

در حال حاضر باید وقت بگذارید تا مسائل خودتان را بررسی کنید، با خودتان خوب باشید، ارزش‌هایتان را بشناسید و درک کنید.با خودتان مهربان باشید.

 

خودتان را از این رابطه بیرون بیاورید و کسی که که طردتان کرده است را طرد کنید.و مطمئن باشید کسی که لایقتان باشد سر راهتان قرار خواهد گرفت. اتفاقات خوب در انتظار شماست. باورش کنید.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.